هیچ دریچه و چهارچوبی با نور آبی نبود، هیچ شیطانی نبود و هیچ خاطرهای از آنچه اتفاق افتاده بود. درست وقتی را که به دنبال آن موجود قلب-ماری، داخل آن نور آبی رفته بودم، یادم نمیآمد. متوجه شدم که چند روزی گم شده بودم. مادر و پدرم فکر می کردند که من را دزدیده اند یا بیرون از خانه آنقدر پرسه زده بودم که گم شده ام. پلیس دنبالم گشته بود. آنها عکسم را در روزنامه چاپ کرده بودند و از همه ی کسانی که من را می شناختند، سؤال پرسیده بودند. Demon Thief. آنها حسابی ترسیده بودند.
مادر فقط گریه می کرد و می گفت که فکر کرده که من مرده ام. او قبلاً یکی از بچه هایش را از دست داده بود. آن طوری که مادرم به من می گفت بچه، دوست نداشتم ولی آن موقع وقت درست کردن غلط های مادرم نبود! اصلاً یادم نمی آمد که چه اتفاقی افتاده بود. فقط یادم بود که درون آن نور آبی رفته بودم و فقط تا همان جا یادم بود. بعد از آن هیچی… دزد شیطان
زمانی که برادر کرنل توسط شیاطین ربوده شد؛ او باید همه ی دنیا را جستوجو می کرد تا او را بیابد. دزد شیطان. اما شیطانی بی رحم منتظر او بود. Demon Thief
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.