در این کتاب آمده است: محکم به زمین چنگ زدم و کمکم عقبعقب از او دور شدم تا به تخت خواب رسیدم و ایستادم. به طرفم حمله کرد. با هر دو پا، به سرش ضربه زدم. اصلاً وقت نداشتم که نگران آسیب دیدگی اش باشم. اسلاتر. ضربه ام محکم و بسیار دقیق به هدف خورد و باعث شد که به عقب پرت شود. اسلاتر
از ناراحتی و عصبانیت غرشی کرد و سرش را تکان داد و نگاه خیرهاش از بین رفت. فریاد کشیدم: درویش! منم! گرابز! بیدار شو! اینها فقط کابوسند! باید خودت رو کنترل کنی؛ وگرنه… درویش وسط حرفم پرید و گفت: لرد. و با چهرهی در هم کشیده و پر از ترس به سقف خیره شد. بهتر است بگویم نگاهش به سقف دوخته شد و دوباره فریاد هایش را شروع کرد و گفت: لرد لاس… نه… التماس می کنم… دوباره نه. چشم هایم، به اونها دست نزن، خواهش می کنم… این بار به آرامی گفتم: درویش! و از جایم بلند شدم. اسلاتر
جایی را که به سرم ضربه خورده بود، کمی مالیدم و آرام آرام و با احتیاط به او نزدیک شدم. درویش بی حواس، پس حواست کجاست؟ از اتفاقات دیشب متوجه شدم که جمله های آهنگین توجهش را جلب میکند. درویش عصبانی… مگه داری چی میبینی؟ چه اتفاقی واسه چشمات افتاده؟ کی این کارها رو کرده؟ چند باری پلک هایش را باز و بسته کرد و سرش را کمی پایین آورد. کم کم حواسش سر جایش آمد. مردمک هایش که مثل دو تا گودال سیاه عمیق شده بودند، کم کم به حالت طبیعی شان برگشتند. به او گفتم: نگران نباش، چیزی نیست. اسلاتر
خرید و فروش کتاب های دست دوم کودک و نوجوان | سایت یار مهربان | Yaremehrban.com
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.